کاش می شد لحظه ی دیدار را نزدیک کرد ( F )
ساعت 11:50 عصر شنبه 85/10/9 ها، ها، ها ...
تکرار تاریخ
پسری به پدرش گفت:« پدرجان! یادتان هست که می گفتید اولین دفعه که ماشین پدرتان را سوار شدید، ماشین را درب و داغان برگرداندید خانه؟» پدر: «بله پسرم!» پسر: «باز هم یادتان هست که همیشه می گویید تاریخ تکرار می شود؟» پدر:« بله پسرم!» پسر: «خب، امروز بار دیگر تاریخ تکرار شد.» آموزش
از مردی پرسیدند: «کباب را چطور می پزند؟» مرد جواب داد:« از آشپزی سررشته ندارم. آن را درست کنید، خوردنش را به شما یاد می دهم.» وای ...!
مشتری: « این کت چند است؟» فروشنده:« ۱۰ هزار تومان.» مشتری: « وای! اون یکی چی؟» فروشنده: « دو تا وای!» آرزوی سلامتی
روزی شخصی به عیادت دوستش رفت و حال او را پرسید. او گفت: «تبم قطع شده ولی گردنم خیلی درد می کند.» شخص عیادت کننده با خونسردی گفت:« امیدواریم آن هم قطع شود.» اسفناج
یک روز مادری به فرزندش گفت: «دخترم! اسفناج بخور که خیلی خاصیت دارد. آخر اسفناج آهن دارد.» دختر او جواب داد:« مادر جان! تازه آب خورده ام، نکند زنگ بزند!» نسخه دکتر بیمار:« آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!» دکتر: «مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟» بیمار: «چرا، پیچیدم دور انگشتم، ولی اثر نداشت!» ¤ نویسنده: کاظم محمودی
![]() |
خانه
:: بازدید امروز ::
:: بازدید دیروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::فهرست موضوعی یادداشت ها ::
اخلاق و ارفان[3] . هنر .
:: آرشیو ::
:: اوقات شرعی ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|